سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به برادرت اعتماد مطلق نداشته باش ؛ زیرا به زمین خوردن بر اثر اعتماد [به همه گفته ها و کرده های دوست] قابل جبران نیست . [امام صادق علیه السلام]
دیروز....امروز....فردا؟ - برای آمدنش زود هم دیر است
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 102539
بازدید امروز : 0
........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... لوگوی خودم ...........
دیروز....امروز....فردا؟ - برای آمدنش زود هم دیر است .......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........






وبلاگ سید احسان
وبلاگ مجید زواری
پاییز وحشی
خیبرشکن
ولایت
ما و آقا مرتضی
سایت آیت الله خامنه ای
مرکز اطلاع رسانی شهید آوینی
حسینیه
لبیک
گمشده محبت کجا رود؟
صبح
سایت مداحی
نوای ثارالله
اون یکی وبلاگ من
قالب برای وبلاگ شما
سرودی برای منتخب ملت
و خدایی در این نزدیکی است
خاطرات اسارت
شهدا
زمزم
منتظران
مهدویت
زبور عشق
منتظران مهدی
تنهایی های منتظر
یوسف زهرا
انتظار یار
بوی ظهور
منتظر
در انتظار ظهور آقام
مجتمع وبلاگ نویسان مهدوی
مناجات نخلستانی
منتظران
پایگاه اطلاع رسانی حضرت معصومه()
مچول کوچول
مرگ بر آمریکا
لحظه های آخر انتظار
لحظه های آخر انتظار
انتظار عشاق
شمیم ظهور
نیلوفرانه
منتظرتم
طالب
سلام بر مهدی1
سلام بر مهدی 2
سلام بر مهدی 3
گل نرگس
تعجیل در فرج
انتظارنور
مشکوة
چشم به راه
تخریبچی دوران
صفحات اتنظار
عاقبت آن سوار می آید
طلبه
خبرگزاری حوزویان
بغض ترکیده یک ایرانی
آنتی منافق
دانشجویان منتظر
ماوای انتظار
مهرورزی
شهیدانه
پسر بد
نوای قلم

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
انتظار منتظر
آخرالزمان از دیدگاه آل محمد سلام الله علیهم
زمستان 1384
پاییز 1384
تابستان 1384

........... طراح قالب...........


  • دیروز....امروز....فردا؟

  • نویسنده : منتظرظهور:: 84/10/26:: 3:2 عصر

    الله اکبر، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند. به محض این که قامت می بستی ، دستت از دنیا! کوتاه می شد و نه راه پس داشتی نه راه پیش، پچ پچ کردن ها شروع می شد. مثلاً می خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد از نماز اعتراض کردی بگویند ما که با تو نبودیم!

    اما مگر می شد با آن تکه ها که می آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد؟ مثلاً یکی می گفت: واقعاً این که می گویند نماز معراج مؤمن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را . دیگری پی حرفش را می گرفت که : من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم. و سومی: مگر می دهد پسر؟ و از این قماش حرف ها. و اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست بنا می کردند به تفسیر کردن: ببین! ببین! الان ملائکه دارند غلغلکش می دهند. و این جا بود که دیگر نمی توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می شد، خصوصاً آن جا که می گفتند: مگرملائکه نا محرم نیستند؟ و خودشان جواب می دادند: خوب با دستکش غلغلک می دهند.

     

    رفته بودم میهمانی، صاحبخانه داشت کباب می پخت .... رفتم کربلای پنج ........

     این را هنوز برای هیچکس نگفته ام.....

    داشتم گردان را می بردم جلو که دیدم بوی کباب می آید ..... دو سه روز هم بود

    که غذای درستی نخورده بودم، پیش خودم گفتم دم این بچه های تدارکات گرم ...

    عجب صفایی دارند ..... زودتر از نیرو، کباب را رسانده اند خط ...... فکر کردم

    همین که برسم به کبابها، اگر هم مانده یک تکه هم باشد، می خورم ..... رفتیم

     

    جلوتر.....

    بوی کباب بیشتر شد ..... توی حال و هوای کباب خوردن بودم که دیدم .... یا علی !

    سر سه راهی شهادت، یک خمپاره خورده بودی توی تویوتا و سه چهار تا از بچه

    ها جزغاله شده بودن ....... بوی کباب از آنها بود!!! ............

    از خودم متنفر شدم ..... بعد، آن روز توی میهمانی این خاطره با تمام جزئیاتش  توی ذهنم بود و اصرار می کردند کباب بخورم، چگونه می شد بخورم .....

    صاحبخانه فکر می کرد از او خوشم نمی آید، میهمانها هر کدام فکر می کردند با آنها مشکل دارم....

     

     

    بعد نوشت: اولیه از کتاب بسیار خوب فرهنگ جبهه بود. و اما دومیه که مطمئنم هیچ وقت یادتون نمیره از وبلاگ «عشق یعنی چفیه» بود.

    این دو تا رو کنار هم گذاشتم تا فکر نکنیم جنگ ما مثل بقیه جنگ ها بود...

    دوم خیلی خوشحالم که من اصولا کباب دوست ندارم.

    سوم این که خداییش چه قدر از ما حسابی حاج احمد کاظمی رو می‌شناخت.... اون که رقت... اما یادمون نره امثال محسن رضایی ها رو، امثال رحیم صفوی ها رو ... (دلم می‌خواست اسم قالیبافم بیارم ام از بعد از انتخابات یه حس بدی دارم خیلی دلم می‌خواد این حسو نداشته باشم ... هر کی میتونه کمکم کنه بسم الله...)

    هر چی که بیشتر میرم تو بهر این فرماندهان جنگ بیشتر به بزرگی آقای رضایی پی می‌برم چون یه جورایی همه این عزیزان تربیت یافته این آدم بزرگ بودن....

    من همیشه فکر می‌کنم دو نفر خیلی حقشون بوده که شهید بشن یکی آقا محسن رضایی یکی هم بلبل امام ، حاج صادق آهنگران ، اما حکمتش چی بوده نمیدونم....

    دوستان دعا کنِد

    اللهم الرزقنا توفیق الشهادة فی سبِیلک


    عدالت

    نظرات شما ()